بخش اول: ساخت آینده
ما آدمیان آنگاه که درک بهتری از زمان پیدا میکنیم، آینده برایمان مهم میشود. از همان دوران کودکی، سوالهایی مثل «بزرگ بشی میخوای چکاره بشی» ما را نسبت به آینده حساس میکرد. فرهنگ «قلکداری» شاید مهمترین تجلی آیندهخواهی ما بود وقتی که سکههای امروز را برای فردا به شکم قلک میانداختیم. سپس دوران نوجوانی فرا رسید و آینده بیش از هر زمان دیگری اهمیت یافت آن هم وقتی که مسیرهای متنوعتری از انتخاب رشته تحصیلی تا قدم گذاشتن به بازار کار یا حتی ورود به ورزش و هر علاقمندی دیگری پیش پایمان بود. بعدتر هم انتخاب ادامه تحصیل یا رفتن به سربازی و انتخاب همسر و خیلی انتخابهای دیگر، خبر از آیندهای میداد که روزگاری بسیار دور بود و اکنون به یک قدمیاش رسیده بودیم.
حالا نیک میدانیم، هرچه گامهای عمر آدمی شتاب بیشتری میگیرد، موضوع آینده در ساحت فرد و جامعه پیچیدهتر میشود. به طوری که میتوان گفت تمام تلاشهای افراد و جوامع بشری زیر سایه آینده و در سودای آینده سامان مییابد. از این رو همه نهادهای رسمی آموزشی و پرورشی مأموریت خود را برای ساختن یک «آیندهی مطلوب» تعریف میکنند. تصمیمگیران و تصمیمسازان در اتاقهای فکر، صحنهگردانهای این میداناند.
تا اینجای کار ظاهرا موضوع به ما ارتباطی پیدا نمیکند. اما یک سوال مهم میتواند پای تکتک ما را به این میدان باز کند: آیا وانهادن این مسئولیت بزرگ به ساختارهای رسمی توانسته نسیهی آیندهی مطلوب را برای ما نقد کند؟! اگر پاسخ شما هم منفی است، پس باید رشتهی سؤال دوم را سر انداخت و پرسید: ورای تلاشهای ساختارهای رسمی، سهم ما در ساختن «آیندهی مطلوب» چیست؟
دیدگاهتان را بنویسید